سفارش تبلیغ
صبا ویژن

...

صفحه خانگی پارسی یار درباره

قانون طبیعت

    نظر

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی،، اگر سفر نکنی، اگر کتابی نخوانی،اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،اگر از خودت قدردانی نکنی.  به آرامی آغاز به مردن می‌کنی زمانی که خودباوری را در خودت بکشی، وقتی نگذاری که دیگران به تو کمک کنند.  به آرامی آغاز به مردن می‌کنی اگر برده‏ عادات خود شوی،اگر همیشه از یک راه تکراری بروی،   اگر روزمرّگی را تغییر ندهی، اگر رنگ‏های متفاوت به تن نکنی، یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی. تو به آرامی آغاز به مردن می‏کنی اگر از شور و حرارت، از احساسات سرکش،   و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی‌دارند، و ضربان قلبت را تندتر می‌کنند، دوری کنی. تو به آرامی آغاز به مردن می‌کنی اگر هنگامی که با شغلت‌ یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی، اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،اگر ورای رویاها نروی، اگر به خودت اجازه ندهی، که حداقل یک بار در تمام زندگیت ورای مصلحت‌اندیشی بروی. امروز زندگی را آغاز کن! امروز مخاطره کن! امروز کاری کن! نگذار که به آرامی بمیری! شادی را فراموش نکن!


داستان های پندآموز

    نظر

لــنـگه کــفـش
پیرمردی سوار بر قطار به مسافرت می رفت.
به علت بی توجهی یک لنگه کفش ورزشی وی از پنجره قطار بیرون افتاده بود.
مسافران دیگر برای پیرمرد تاسف می خوردند.
ولی پیرمرد بی درنگ لنگه ی دیگر کفشش را هم بیرون انداخت.
همه تعجب کردند.
پیرمرد گفت که یک لنگه کفش نو برایم بی مصرف می شود ولی اگر کسی یک جفت کفش نو بیابد، چه قدر خوشحال خواهد شد.
آدم معقول همواره می تواند از سختی ها، شادمانی بیافریند و با آنچه از دست داده است فرصت سازی کند!
**************************************************************

سه پند لقمان به پسرش
روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی.

اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری!

دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی

و سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی

پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟

لقمان جواب داد:

اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد .

اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است .

و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای می گیری و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست .
************************************************************

کسی که می خواست خدا را ببیند!
روزی مرد جوانی نزد شری راما کریشنا رفت و گفت: میخواهم خدا را همین الآن ببینم!!!
کریشنا گفت : قبل از آنکه خدا را ببینی باید به رودخانه گنگ بروی و خود را شستشو بدهی.
او آن مرد را به کنار رودخانه گنگ برد و گفت: بسیار خوب حالا برو توی آب.
هنگامی که جوان در آب فرو رفت، کریشنا او را به زیر آب نگه داشت.
عکسالعمل فوری مرد این بود که برای بدست آوردن هوا مبارزه کند.
وقتی کریشنا متوجه شد که آن شخص دیگر بیشتر از این نمیتواند در زیر آب بماند به او اجازه داد از آب خارج شود.

در حالی که آن مرد جوان در کنار رودخانه بریده بریده نفس میکشید، کریشنا از او پرسید: وقتی در زیر آب بودی به چه فکر میکردی؟ آیا به پول، زن، بچه یا اسم و مقام و حرفه؟!!

مرد پاسخ داد: نه به تنها چیزی که فکر میکردم هوا بود.
کریشنا گفت: درست است.
حالا هر وقت قادر بودی به خدا هم به همان طریق فکر کنی فوری او را خواهی دید]


عشق چیست؟

    نظر

 

عشق یک جوشش کور است
 و پیوندی از سر نابینایی،
دوست داشتن پیوندی خودآگاه واز روی بصیرت روشن و زلال .

 

عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هرچه از غریزه سر زند بی ارزش است،
دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هرجا که روح ارتفاع دارد همگام با آن اوج میگیرد.
 
عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست، و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر میگذارد
دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی میکند
 
عشق طوفانی ومتلاطم است،
دوست داشتن آرام و استوار و پروقار وسرشاراز نجابت.
 
عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی "فهمیدن و اندیشیدن "نیست،
دوست داشتن ،دراوج،از سر حد عقل فراتر میرود و فهمیدن و اندیشیدن رااززمین میکند و باخود به قله ی بلند اشراق میبرد.
 عشق زیبایی های دلخواه را در معشوق می آفریند،
دوست داشتن زیبایی های دلخواه را در دوست می بیند و می یابد.
 
عشق یک فریب بزرگ و قوی است ،
دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی، بی انتها و مطلق.
 
عشق در دریا غرق شدن است،
دوست داشتن در دریا شنا کردن.
 
عشق بینایی را میگیرد،
دوست داشتن بینایی میدهد.
 
عشق خشن است و شدید و ناپایدار،
دوست داشتن لطیف است و نرم و پایدار.
 
عشق همواره با شک آلوده است،
دوست داشتن سرا پا یقین است و شک ناپذیر.
 
ازعشق هرچه بیشتر نوشیم سیراب تر میشویم،
از دوست داشتن هرچه بیشتر ،تشنه تر.
 
عشق نیرویی است در عاشق ،که او را به معشوق میکشاند،
دوست داشتن جاذبه ای در دوست ، که دوست را به دوست می برد.
 
عشق تملک معشوق است،
دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست.
 
عشق معشوق را مجهول و گمنام می خواهد تا در انحصار او بماند،
دوست داشتن دوست را محبوب و عزیز میخواهد ومیخواهد که همه ی دل ها آنچه را او از دوست
در خود دارد ،داشته باشند.
 
در عشق رقیب منفور است،
 در دوست داشتن است که: "هواداران کویش را چو جان خویشتن دارند" که حسد شاخصه ی عشق است
عشق معشوق را طعمه ی خویش میبیند و همواره در اضطراب است که دیگری از چنگش نرباید و اگر ربود با هردو دشمنی می ورزد و معشوق نیز منفور میگردد
 
دوست داشتن ایمان است و ایمان یک روح مطلق است ، یک ابدیت بی مرز است و از جنس این عالم نیست


(بدون عنوان)

    نظر

نه مرادم ، نه مریدم ، نه پیامم ، نه کلامم ، نه سلامم ، نه علیکم ، نه سپیدم ، نه سیاهم ، نه چنانم که تو گوئی ، نه چنینم که تو خوانی ، نه آنگونه که گفتند و شنیدی ، نه سمائم ، نه به زنجیر کسی بسته و برد? دینم ، نه سرابم ، نه برای دل تنهائی تو جام شرابم ، نه گرفتار و اسیرم نه حقیرم ، نه فرستاد? پیرم ، نه بهر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم ، نه جهنم ، نه بهشتم ، چنین است سرشتم ، این سخن را من از امروز نه گفتم ، نه نوشتم ، بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم .


حقیقت نه برنگ است و نه بو ، نه به های است و نه هو ، نه به این است و نه او ، نه بجام است و سبو ، گر به این نقطه رسیدی بتو سربسته و در پرده بگویم ، تا کسی نشنود این راز گهر بار جهان را .

آنچه گفتند و سرودند تو آنی ، خود تو جان جهانی ، گر نهانی و عیانی ، تو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی ، تو ندانی که خود آن نقطه عشقی ، تو اسرار نهانی ، همه جا تو ، نه یک جای ، نه یک پای ، همه ای ، با همه ای ، همهمه ای ، تو سکوتی ، تو خود باغ بهشتی ، تو بخود آمده از فلسفه چون و چرایی ، بتو سوگند که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی ، در همه افلاک بزرگی ، نه که جزئی ، نه چون آب در اندام سبوئی ، خود اوئی ، بخود آی ، تا بدر خانه متروکه هر کس ننشینی و بجز روشنی شعشعه پرتو خود هیچ نبینی و گل وصل بچینی .


(بدون عنوان)

    نظر

بازی روزگار را نمی فهمم!

من تو را دوست می دارم... تو دیگری را... دیگری مرا... و همه ما تنهاییم!

 

داستان غم انگیز زندگی این نیست که انسانها فنا می شوند،

این است که آنان از دوست داشتن باز می مانند.

 

همیشه هر چیزی را که دوست داریم به دست نمی آوریم،

پس بیاییم آنچه را که به دست می آوریم دوست بداریم.

 

انسان عاشق زیبایی نمی شود،

بلکه آنچه عاشقش می شود در نظرش زیباست!

 

انسان های بزرگ دو دل دارند؛

دلی که درد می کشد و پنهان است و دلی که میخندد و آشکار است.

 

همه دوست دارند که به بهشت بروند،

ولی کسی دوست ندارد که بمیرد ... !

 

عشق مانند نواختن پیانو است،

ابتدا باید نواختن را بر اساس قواعد یاد بگیری. سپس قواعد را فراموش کنی و با قلبت بنوازی.

 

دنیا آنقدر وسیع هست که برای همه مخلوقات جایی باشد،

پس به جای آنکه جای کسی را بگیریم تلاش کنیم جای واقعی خود را بیابیم.

 

‏‏اگر انسانها بدانند فرصت باهم بودنشان چقدر محدود است؛

محبتشان نسبت به یکدیگر نامحدود می شود.

 

عشق در لحظه پدید می آید

و دوست داشتن در امتداد زمان

و این اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است.

 

راه دوست داشتن هر چیز درک این واقعیت است که امکان دارد از دست برود :

 

انسان چیست ؟

شنبه: به دنیا می آید.

یکشنبه: راه می رود.

دوشنبه: عاشق می شود.

سه شنبه: شکست می خورد.

چهارشنبه: ازدواج می کند.

پنج شنبه: به بستر بیماری می افتد.

جمعه: می میرد